معنی طراوت و تازگی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

طراوت

طراوت. [طَ وَ] (ع مص) طراء، طراءَه، طراوه؛ تر و تازه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِمص) تازگی. (مهذب الاسماء):
همه خشکی بود طراوت تو
که چو رویم مباد رویت تر.
مسعودسعد.
طراوت خلافت به جمال انصاف و کمال معدلت باز بسته است. (کلیله و دمنه). بلکه هر روز زیادت و طراوت گیرد. (کلیله و دمنه).
لطافت حرکات فلک بگاه سماع
طراوت نفحات ملک بگاه ندا.
خاقانی.
با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اتراب خویش بی نظیر است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 357) چهره های زیبا چون برگ خزان، طراوت فروریخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در مروّت و علوّ همت او نقصانی نیامد و رونق حال و طراوت جاه او کم نشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
خدای داد بملک زمانه دیگر بار
طراوتی نه به اندازه ٔ قیاس و شمار.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
و با لفظ دادن و چکیدن مستعمل:
میچکد گرچه طراوت ز تو چون سرو بهشت
قامتی تشنه ٔ آغوش کشیدن داری.
صائب (از آنندراج).
تازگی. (از منتخب). نه بمعنی تری. (غیاث اللغات). شادابی، ترّی. غضاضه.


تازگی

تازگی. [زَ / زِ] (حامص) نوی، و با لفظ بستن و دادن مستعمل. (آنندراج). مقابل کهنگی، از تازه:
ربود خواهد این پیرهن ترا اکنون
همان که تازگی و رنگ پیرهنْت ربود.
ناصرخسرو.
|| خرمی. طراوت. تری. غضاضت. (صراح). عبطه: زهو؛ گیاه تر و تازه و شکوفه ٔ گیاه و تازگی. قنطار؛ تازگی عود و بخور. عبعب، نازکی و تازگی جوانی. طلح، تازگی و نازکی. (منتهی الارب):
بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب بدین نیکوئی نگار.
فرخی.
نیارد کنون تازگی بار تو
نه خورشید رخشان نه ابر مطیر.
ناصرخسرو.
تازه گلی بد رخت ولیک فلک
زو همه برْبود تازگی و گلی.
ناصرخسرو.
عمر مردم بر چهار بخش است یک بخش روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است و آن کمابیش پانزده شانزده سال باشد. دوم روزگار رسیدگی است و تازگی و این تا مدت سی سال باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
تازگی سرو و گل ز بارانست
زندگی سرّ و دل ز یارانست.
سنائی.
سبزه را تازگی بباران است.
ادیب صابر.
شنیدم رسن بسته ای سوی دار
برو تازگی رفت چون نوبهار.
نظامی.
چنان تازگی ده به صوت رباب
که در نغمه اش پرده گردد حباب.
ملا طغرا (از آنندراج).
برو تازگی آنچنان بسته آب
که لغزیده در سایه اش آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
|| خرمی: امیر... برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت. (تاریخ بیهقی). اندر جهان چیزهاء نیکو بسیار است که مردم از دیدارشان شاد گردد و بطبع اندر تازگی آرد ولیکن هیچ چیزبجای روی نیکو نیست. (نوروزنامه).
گل رویش بتازگی بشکفت
می خرامید و زیر لب می گفت.
سعدی.
|| روی خوش نشان دادن. گرم پرسیدن. تازه رویی کردن. تعارف کردن. خوش آمدگفتن: نضاره؛ تازگی و تازه رویی و خوبی. (منتهی الارب):
هرگز بدرگهش نرسیدم که حاجبش
صد تازگی نکرد و نگفت اندرون گذر.
فرخی.
|| (ق) اخیراً. بتازگی. جدیداً.

فرهنگ فارسی هوشیار

طراوت

تر و تازه شدن، تازگی

فرهنگ فارسی آزاد

طراوت

طَراوَت، تر و تازگی- شادابی،

نام های ایرانی

طراوت

دخترانه، تر و تازگی

فرهنگ عمید

طراوت

تروتازه شدن،
تازگی، شادابی،


تازگی

نو بودن،
[مجاز] طراوت،
[مجاز] خرمی، خوشی، شادمانی،
(قید) اخیراً،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تازگی

خرمی، طراوت، لطافت، شادابی،
(متضاد) پژمردگی، وارفتگی، اخیراً، جدید،کهنگی


طراوت

تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت،
(متضاد) پژمردگی

فرهنگ معین

طراوت

(مص ل.) تر و تازه شدن، (اِمص.) تازگی. [خوانش: (طَ وَ) [ع. طراوه]]


تازگی

(حامص.) تازه بودن، نو، خرمی، طراوت، (ق.) جدیداً، اخیراً. [خوانش: (زِ)]

معادل ابجد

طراوت و تازگی

1060

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری